28 مهر 98

ساخت وبلاگ

شیش صبح بیدار میشم و میرم دانشگاه، تا 4 دانشگاهیم، صبحمون رو با رگبار بارون شروع میکنیم اونم درست وقتی آرایشمون رو کردیم و آماده ایم، یکم منتظر میمونیم، خداروشکر بارون بند میاد، بعد از کلاس 4 ظهر میریم بیرون بگردیم، هواش ابری و خنک بود، نم بارون میزنه و بعدش ‌شدیدتر میشه.
برمیگردیم خوابگاه و تو اتاق بچه ها یک ساعت میشینم و تعریف میکنیم.
تو کل روز یه چیزی ناراحتم کرده و نمیدونم چیه، باهاشون میگم و میخندم و میام اتاق خودمون، لیوان چاییم که از صبحانه مونده رو میشورم و شام رو میارن برامون، یه نگاه به سفره میکنم یه نگاه به اتاق و یه نگاهم به بچه ها، هیچکی براش مهم نیست انگار.
با عصبانیت سفره رو جمع میکنم و از پنجره میتکونمش تو حیاطی که هنوز نمیدونم راهش از کجاس.
هندزفری میزنم و آهنگای آلبوم اینجانب شایع رو دانلود میکنم و دارم الان گوشش میدم.
الان عصبانی نیستم فقط ناراحتم، دلم گرفته، بغض داره خفم میکنه، نیاز شدید دارم به تنهایی.
باد و بارون شدید شده و قرار تو حیاط رفتنمون کنسل شده.
اینقد که دست تنهام دلم نمیخواد پاشم حتی چایی درست کنم، میگم چرا درست کنم و بقیه بخورن ولی دلم شدید چایی میخواد
خوابگاه خیلی خوبه ولی باید بتونی صبور باشی و از خودگذشتگی داشته باشی و برات چیزی مهم نباشه.
حتی حال ندارم برم اتاق عاطفه و ازش انرژی بگیرم.

چقد افکارم پراکندس، تو نوشتم به شدت پیداس

گل یخ...
ما را در سایت گل یخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-wishes بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:14